حكايت مرگ 1 2 3 4 5 امير بازدید : 79 سه شنبه 11 تیر 1392 نظرات (0) حکایت وقت رسیدن مرگ...! یارو نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ... مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ... مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا ... مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره... توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ... مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت... مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست ... و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ... مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت ... بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم ... نتیجه اخلاقی: سر هرکسی رو میشه کلاه گذاشت... الا سر مرگ.... سر مرگ رو تابحال هیچ کس نتونسته کلاه بگذاره... بیاییم با زنده ها هم ... منصفانه رفتار کنیم تا به وقت رسیدن مرگ هم منصفانه بپذیریم که وقت رفتمونه و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم... برچسب ها چت , اراز چت , من و تو چت عكس چت , عكس چت , سیستم اخراج برای کاربران مخفی , سیستم اخراج ضد هک , سیستم اخراج فول چند کاره برای کاربران مخفی , سیستم اخراج مدیران و ناظران , سیستم اخراج , پلاگین , پلاگین رایگان , سیستم های رایگان , سیستم های رایگان برای ات چت , سیستم های رایگان برای چت روم , پلاگین های رایگان چت روم , پلاگین رایگان ات چت , سیستم اخراج فول چند کاره , اخراج فول چند کاره برای کاربران مخفی , سیستم اخراج مدیران , سیستم اخراج ناظران ,
ارسال نظر برای این مطلب متن شما نام آدرس سایت ایمیل کد امنیتی ارسال نظر خصوصی فقط برای نویسنده ذخیره مشخصات